بدون هیچ مقدمه ای می روم سر اصل مطلب . همان گونه که اطلاع دارید در نخستین پست سال نو نوشتم .. ” از این به بعد به نیمه خالی لیوان نگاه خواهم کرد و بدی های اطرافم رو خواهم نوشت ” واقعآ هم چنین تصمیمی داشتم . اما یاداشت ” فرهاد ” عزیز یکی از خوانندگان بزرگوار وبلاگ باعث شد تا فعلآ از این فکر منصرف شده و به روال گذشته و با همون سبک و سیاق نوشتاری در خدمت شما یاران نازنین باشم . آخه از قدیم گفته اند .. ” ادب در اطاعت است ” حال کامنت این دوست عزیز رو بدون کوچک ترین دخل و تصرفی درج می کنم .
با سلام و احترام
آقای مدرسی مجدد سال نو را تبریک میگم و برایتان سرفرازی و عزت هرچه بیشتر آرزو می کنم.
آقای مدرسی گرچه تاکنون سعادت زیارت روی گل شما نصیب بنده نشده اما شاید بیشتر از ده سال می شود که شما را می شناسم از همان زمان پالتاک… از زبان شما رشادت ها و جانبازی های انسان های شریف زیادی را شنیدم که بی آنکه بدانم که بودند مدیون آن ها هستم . از نوشته های شما و شرح مبارزه با مشکلات روحیه گرفتم بخصوص در این هجده ماه اخیر که زمین گیر شده ام. گاهی با خاطرات شما خندیدم گاه در شگفت ماندم گاه غمگین شدم و گاه گریستم. آقای مدرسی سرور بزرگوار من حیف نیست آن زبان زیبای شما برای بیان بدی ها در کام بچرخد! که بگوش چه کسی برود؟ گوش ناشنوای کسانی که در جهل مرکب دست و پا می زنند؟ گوش هایی که حتی سخن پیامبران خدا در آن فرو نرفت… مخاطب اگر مخاطب باشد با شنیدن این که نصف لیوان پر است باید بفهمد که نیمه دیگر خالیست.سال هاست که از این چشمه زلال خاطرات و تجربه های زندگی پرفراز و نشیبتان می نوشم. شاید خیلی ها منتظر گل آلود شدن آن هستند اما این حادثه نباید به دست نازنین خود شما انجام گیرد. جسارت و پرگویی بنده را عفو بفرمایید و بجای درددل یک برادر کوچکتر درنظربگیرید.
*********
پایگاه هفتم ترابری – شیراز
قبل از هر چیز باید یاد آور شوم محل استقرار هواپیماهای سی -۱۳۰ علاوه بر پایگاه یکم ترابری که در تهران است . در پایگاه هفتم ترابری واقع در شیراز هم مستقر هستند . به عبارتی تمام سی _ ۱۳۰ های ایران در این دو شهر قرار دارند . خدای ناکرده اگر سانحه ای در یکی از این دو پایگاه رخ می داد از پایگاه دیگر تیم کارشناسی اعزام می شد . علاوه بر این تمام خلبانان سی -۱۳۰ برای انجام آزمون های ” تاکتیکال ” با یه معلم خلبان به شیراز اعزام می شدند . و در مدت یک هفته انواع امتحان ها توسط استاد خلبان انجام می گرفت . ماجرایی رو که می خواهم تعریف نمایم مربوط به یکی از همین ماموریت های آموزشی است که در پایگاه هفتم ترابری رخ داد .
ممکنه این سئوال برای شما پیش بیاید که منظور از خلبان تاکتیکی چیست ؟ در یه پایگاه ممکنه افراد زیادی خلبان باشند . و اجازه پرواز با هواپیما رو هم داشته باشند . اما همین خلبانان برای افزایش مهارت هایشان و به اصطلاح تاکتیکال شدن نیازمند پرواز های ویژهای مانند چتر بازی ، بار ریزی ، پرواز در شب ( I.F.R ) و … هستند که برای آزمایش مهارت به شیراز اعزام می شدند . یه نکته دیگه رو هم باید اشاره کنم تا حسابی در حال و هوای ماجرا قرار گیرید . در اون ایام شرکت هواپیمایی ملی ایران هما تازه هواپیمای فوکر- ۱۰۰ رو خریداری کرده بود و برای تکمیل کادر پروازیش احتیاج به تعدادی خلبان زیر۳۰ سال سن داشت که طبق توافقی قرار شده بود از گردان های پروازی نیروی هوایی انتخاب و جذب نمایند .
از این رو تعدادی از خلبانان سی -۱۳۰ برای این منظور انتخاب شده بودند . در یکی ازگردان های پروازی معلم خلبانی از اهالی شمال ، انتظار داشت به پاس خدمات ارزنده و زحمات فراوانش او را هم انتخاب نمایند . اما متآسفانه به دلایلی فرماندهان مافوقش او را انتخاب نکرده بودند . در حالی که رفتن به ایران ایر را حق مسلم خود می دانست . از این رو خیلی حال اش گرفته شده بود . مدام سر به سر همکاران اش می گذاشت . مخصوصآ زمانی که به پرواز های آموزشی می رفت حسابی حال شاگردان اش رو در پرواز می گرفت . و با کوچک ترین اشتباهی سر آن ها داد و بی داد می کرد . و نمره قبولی نمی داد . حتی به این هم اکتفا نکرده و به قول خودش نارضایتی اش رو با نتراشیدن سر و صورت اش ابراز نموده بود . خلاصه بگم نه اخلاق داشت و نه قیافه !!
از بد شانسی ام در یکی از همین ماموریت های شیراز قرعه به نام من افتاد تا به اتفاق هفت هشت ده نفر از بچه های گردان پرواز با این استاد خلبان ناراضی به مدت یک هفته به ماموریت شیراز برویم . البته اضافه کنم رابطه اش با من خوب بود . ذاتآ آدم خوش قلبی هم بود . یادمه روز جمعه بود . سر راه تا شیراز هم برای این که خالی نرویم کلی مسافر زن وبچه از ترمینال به ما دادند تا آن ها رو به شیراز ببریم . قبل از پرواز یه افسری آمد و با قهرمان قصه ما کمی احوال پرسی کرده و سپس یکی دو باکس سیگار وینستون به او داد تا در شیراز به یکی از دوستانش تحویل دهد . قیافه بچه ها خیلی دیدنی بود ! همه ماتم گرفته بودند که چه طوری یک هفته را در کنار استادی عبوس و خشمگین سپری کنند !!
بالاخره سر ساعت معین از تهران بلند شده و به سوی شهر گل و بلبل پرواز کردیم . به محض فرود در پایگاه هفتم شیراز سروانی جوان به کابین هواپیما آمده و سیگار هایش رو گرفت . و سپس ما همگی با مینی بوسی که برامون فرستاده بودند ، به کاخ ولیعهد !! اوه ببخشید هتلی که قبلآ متعلق به شخص ولیعهد بود ، در اختیارمون قرار گرفت . معمولآ روش پرواز های آموزشی به این ترتیپ بود که روزانه یک پرواز صورت می گرفت و بعد از ظهر ها بچه ها تفریح یا استراحت می کردند . روز بعد یعنی شنبه صبح زود بچه هایی که قرار بود آموزش ببینند به فرودگاه رفتند . من به اتفاق یکی دیگر از همکارانم به نام حسین در هتل ماندیم . ظهر که خلبانان جوان از پرواز برگشتند دیدم همگی ناراحت و بدجوری افسرده هستند . علت رو جویا شدم . گفتند شازده از خودش قانون جدید در آورده است !!
بله استاد خلبان ناراضی به سرش زده بود تا بر خلاف رویه روزی دو سورتی پرواز اموزشی انجام دهد !! همه بچه ها دست به دامن من شدند که تو رو خدا یه کاری بکن پرواز های نوبت بعد از ظهر از سرش بیرون بره ! گفتم کاری می کنم که روزی یه پرواز هم به زور برود !! خلاصه مثل ” پی نیکیو ” مدتی فکر کردم تا شاید حقه ای سوار کنم بلکه این بابا رو از خیر پرواز اضافه بیندازم !! در مطالب قبلی هم اشاره کرده بودم که معمولآ دوستان و همکاران در این جور مواقع برای رفع مشکلات پیش من می آمدند . برای مثال ( اینجا ۱ ) و در ادامه ( اینجا ۲ ) رو کلیک کنید . به همین دلیل نشستم و با خودم مدت ها خلوت کرده تا به یه راه حل درست و حسابی برسم . چون به بچه ها قول داده بودم . از طرفی تو شهر غریب هم که نمی شد جولان داد !!
بعدر از ساعت ها تفکر یه فکر خوبی به ذهن ام رسید . دوستم حسین رو صدا زدم و گفتم بیا بریم بیرون پایگاه و از اون جا یه زنگی به گردان پرواز بزنیم . حسین که نقشه من رو خوانده بود سریع خودرویی رو آماده کرد و با عجله رفتیم بیرون پایگاه.. . من با تقلید صدای زنانه از اپراتور خواستم به گردان پرواز وصل نماید . به کسی که گوشی تلفن رو برداشت با عشوه خاصی گفتم : با جناب سروان ” ش ” کار دارم و بعد از لحظه ای با لهجه شمالی خود گفت : بفرمایید سروان شین هستم .. و من در حالی که وانمود می کردم بدجوری بغض گلویم رو گرفته خطاب به جناب استاد گفتم : من همشیره همون افسری هستم که شما زحمت کشیدید و از تهران برایش سیگار وینستون آوردید … فرمانده ناباورانه سریع گفت : خواهش می کنم بفرمایید در خدمتم همشیره … من با عشوه و غمزه در حالی که سعی می کردم خودم رو ناراحت نشان دهم ، افزودم : راستش یه مطلب خصوصی داشتم که باید حتمآ با شما در میان بگذارم ! خیلی اضطراریه … ! استاد بعد از کمی تعلل گفت .. به من ؟ و من سریع با همون صدای زنانه ادامه دادم .. آخه راستش رو بخواهید من قصد خودکشی داشتم ولی قبل اش می خواستم با شخص تحصیلکرده و فهمیده ای حرف زده و درد دل کنم . .. تا این که شنیدم برادرم قرار از دوست خلبان اش سیگار بگیره .. با خود فکر کردم چه کسی بهتر و باسواد تر از شما !! او که انتظار چنین سخنی رو نداشت با دستپاچگی گفت .. خواهش می کنم .. لطف دارید .. ولی نفرمودید شماره ام رو از کجا بدست آوردید ؟!۱
من در حالی که سعی می کردم گریه نمایم گفتم : از جیب داداش ام برداشتم . چون او قبل از آمدن شما چند بار با گردان پرواز تماس گرفت !! .. جناب فرمانده که معلوم بود طاقت گریه خانم ها رو نداشت در پاسخ گفت .. اشکالی نداره خواهر من .. حتمآ خواهش می کنم گریه نکنید .. من امشب حتمآ شما رو خواهم دید .. گفتم شب نمی تونم چون برادرم خونه است !! گفت : آخه من بعد از ظهر پرواز دارم ..بلافاصله گریه ام رو شدت بخشیده و در حالی که وانمود می کردم دلشکسته شده ام .. گفتم اشکالی نداره .. شما تشریف ببرید پرواز .. من خودم رو همین امشب می کشم !! در حالی که دست پاچه شده بود از روی دلسوزی با لکنت گفت : باشه … بعد از ظهر خدمت می رسم … و متعاقب آن با او در یکی از چهار راه های شهر قرار گذاشتم .. و بهش نشونی های لازم رو دادم .. او هم مشخصات چهره جذاب خودش رو به من گفت .. ! فهمیدم که قند توی دلش آب شده است .. !!
اون جور که بعدآ بچه ها تعریف کردند .. او بعد از قطع گوشی تلفن ، در حالی که قیافه حق به جانبی هم گرفته بود خطاب به شاگردان اش می گوید : آقایون بفرمایید استراحت فرمایید . امروز بعد از ظهر پرواز انجام نمی شود .. و سپس با عجله به سمت هتل روانه شد .. من و حسین دورا دور او رو زیز نظر گرفته بودیم .. تا این که دیدیم آقا حسابی تیپ زده و شیک و پیک ادکلن زده داره هتل رو ترک می کنه … حسین به من گفت بهروز متوجه تغیری در چهره اش نشدی ؟ گفتم نه چه تغیری ؟ گفت .. خنگ خدا آقا رفته ریش هایش رو از ته تراشیده است !! جالب است بدونید در همون ایام چندین بار از سوی فرمانده پایگاه و حتی منطقه به او تذکر داده بودند که کمی ریش های اش رو کوتاه کند .. ولی او به سبب اعتراض به عدم انتخابش حتی حاضر نشده بود یک میلی متر از آن را کم نماید ! اما حالا چه زود و با عجله ریش هایش رو زده و به اصطلاح سه تیغه کرده بود .. !
من و حسین برای ادامه سناریو سعی کردیم زودتر از جناب فرمانده به نزدیکی های محل قرار برویم . حسین با مرور دیالوگ ها از خنده داشت روده بر می شد . تا این که آقا با ژست خاصی سر و کله اش پیدا شد .. ظاهرآ دقایقی هم زودتر از زمان تعین شده آمده بود ! .. طفلک نزدیک یه ساعت معطل شد .. مرتب به ساعتش می نگریست .. سپس با دلخوری خیلی دمق برگشت پایگاه . خلاصه اش می کنم .. فردای آن روز ظهر دوباره به او تلفن زدم .. و باز در حالت بغض آلود به او گفتم ببخشید نشد که بیام .. برادرم دیروز زود اومد خونه … این بار کمی جسارت به خرج داده و مفصل تر با من صحبت کرد .. اصرار داشت پشت تلفن مشکلاتم رو به او بگم .. با گریه گفتم : بخدا من آدم بد شانسی هستم .. یکی هم که پیدا شد به من کمک کنه ، میسر نشد … و مجددآ برای عصر قرار گذاشتم .. دوباره همون تیپ زدن ها آغاز شد . بیش از یک ساعت جلوی آینه موهایش رو مرتب می کرد .. و آنگاه و رفت سر قرار ..
شب که به هتل برگشت خیلی ناراحت بود . احساس می کرد رو دست خورده است .. به همین دلیل همه بچه ها رو در لابی هتل جمع کرد و جریان خانمه رو تعریف کرد . من و حسین به سختی جلوی خنده های خود رو گرفته بودیم .. با همون لهجه شیرین اش گفت : فکر کنم کسی با من شوخی کرده است .. و سپس از یکایک ما سئوال کرد چه کسی این زنه رو فرستاده بود سراغ من !؟ همه اظهار بی اطلاعی کردند .. در همین هنگام رو به دو نفر آقایون لودمستر نموده و از آن ها خواست تا به اتاقش بیایند .. ! از شما چه پنهان در گردان پروازی این دو نفر آقایون در گروه تئاتر پایگاه فعالیت می کردند و سابقه تقلید انواع صدا ها رو داشتند .. ! به همین جهت کمی به آن ها شک کرد .. اما آن دو قسم خوردند که از این جریان بی خبر هستند ..
طفلک شنیده بود که در گردان پرواز پایگاه شیراز یه مهندس پروازی است که صدای همه رو تقلید می کنه از این رو رفته بود با هزار بدبختی طرف رو گیر آورده و بهش گفته بود آیا این شوخی کار تو بوده است ؟ آن بنده خدا هم سوگند یاد کرده بود که درسته من تقلید صدا می کنم .. ولی با کسانی که شوخی دارم این عمل رو انجام می دهم نه شمایی که میهمان پایگاه ما هستی .. من به حسین گفتم عنقریبه که بیاد سراغ من .. برای این که شک اش بر طرف بشه ، با همسر یکی از همکاران مقیم شیراز هماهنگ کردم موقع نهار که همگی دور هم هستیم هتل رو بگیره و بگه با فلانی کار دارم .. و بهش یاد آور شدیم به محض این که آمد گوشی رو قطع نماید . تا صدا را نشناسد ..
اتفاقآ این ترفند ما خیلی به جا و به موقع بود .. چون وقتی تلفن زنگ زد و مستخدم هتل خبر داد که خانمی پشت خط با شما کار داره ، دیگر تقریبآ مطمئن شد کار بچه های گروه اش نیست . وقتی با ناراحتی برگشت خطاب به من گفت آقای مدرسی ببخشید به من گفته بودند شما هم تقلید صدا می کنید … قصد داشتم از شما سئوال نمایم که خانمه بیچاره زنگ زد . فهمیدم که شما نمی توانید باشید !! بیچاره خیلی کلافه شده بود .. واقعآ نمی دانست قضییه جدی است یا کسی سر به سر او گذاشته است . و به همین دلیل دیگه از صرافت پرواز اضافی افتاده بود . ضمن این که در هنگام آموزش هم مثل سابق دیگه گیر نمی داد .. و به قول معروف یه جورایی سریع سر و ته قضیه رو هم می اورد .. !
بنده خدا می گفت می دونم وقتی بر گردیم تهران ، خانم بنده تمام مشخصات اون زنه رو می گذاره کف دستم !! اون بدبختی رو دیگه چکار کنم ؟؟ بعضی از بچه ها از من خواستند به همسرش در تهران هم زنگ بزنم .!! اما من قبول نکردم و گفتم این دیگه نامردیه .. چرا بی جهت باعث از بین رفتن کانون گرم خانواده ای بشم . ولی باور کنید این جریان چنان روی او اثر گذاشته بود که دیگه دست از اون اذیت و آزار بی خودی شاگردان اش برداشت . بله دوستان یه تقلید صدای زنانه نه تنها باعث کنسل شدن پرواز های اضافه گردید ، بلکه سبب تغیر رفتار یه همکار عصبانی هم شد . ضمن این که با تراشیدن ریش هایش جایگاه او نزد فرماندهان ارتقا یافت . راستش رو بخواهید بعد از این قضیه دیگه خبری از حال و روز این استاد خلبان نازنین ندارم که چه سرنوشتی پیدا کرده است ..
نگارش اولیه : بیست و چهارم مرداد ماه ۱۳۸۶
اصلاح و بازنشر : ساعت ۵:۱۵ دقیقه بامداد هشتم فروردین ماه ۱۳۹۰